محمد طهمحمد طه، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

بهشت زندگی

لبخند زیبای پسرمون

قربونت بشم مادر که می خندی راستی یه چیز بگم ... اگه بابایی برات کمتر می نویسه برای اینه که این کارو به من سپرده و وقتی خونست بیشتر برای شما وقت میذاره و با شما بازی می کنه و می خوابوندت و آرومت می کنه خلاصه خیلی بابای خوبی داری قدرشو انشالله بدونی ...
18 آذر 1390

بزرگ شدن محمدطه

مامانی اولش که به دنیا اومدی ٣ کیلو و ٧٠ گرم بودی لباسات بزرگ بودن و دوباره رفتیم براتون لباس خریدیم اما الان کم کم داره لباسات اندازه میشه از اینجا می فهمیم چقدر پسرمون بزرگ شده الان نزدیک ٣٨٠٠ گرم شدی مامانی ...
14 آذر 1390

اومدن خاله اعظم از حج واجب و تبرکی محمدطه جون

خاله اینا پنج شنبه قبل از مکه اومدند و متاسفانه ما به خاطر نی نی و سردی هوا نتونستیم خدمتشون برسیم. امشب قراره خاله اعظم و آقا رضا به خونه ما اومدن. مامانو بابا و خاله فهیمه هم اینجان. مامان زحمت غذا رو کشید...سوپ و مرغ برای شام درست کرده بود،خیلی عالی و خوشمزه شده بود. خاله اعظم برای پسرمون سه تا سرهم خوشگل و یک کلاه از مکه آورده بودن، دستشون درد نکنه پسرم یه کم دیگه بزرگ بشی اندازت میشه مامانی     ...
10 آذر 1390

دو روزگی پسرمون

امروز یکشنبه است و قراره امروز مرخص بشم دیشب بابا مصطفی و مامان پیشم موندند.خیلی به جفتشون زحمت دادم ، مامان بیشتر به محمدطه می رسید و مصطفی جان به من. امروز طفلی کلاس و امتحان داشت ،کلاسشو نرفت اما برای امتحان رفت دانشگاه ،انشالله خدا کمکش کنه خیلی زحمت کشید و نذاشت به من سخت بگذره اتاقمم VIP بود و خیلی راحت از لحاظ همراه و ملاقات و خدمات بودیم. خدا رو شکر داره بارون میاد انشالله بابا مصطفی سرما نخوره آخه چتر با خودش نبرده قرار شد بابا بیاد دنبال ما و کارهای ترخیص رو انجام بده و مصطفی جان و فهیمه خونه منتظر ما باشند خانم فیلمبردار اومد خواست فیلم ازمون بگیره من یه فرصتی خواستم تا لباسامو عوض کنمو یه کم به خودم برسم ...
22 آبان 1390

شنبه ای که محمد طه عزیز به دنیا اومد(ماجرای تولد محمدطه)

صبح بعد از نماز صبح ،بابا و مامان و فهیمه اومدن دنبال من و مصطفی و به اتفاق به بیمارستان نجمیه رفتیم. ساعت 8 صبح قراره عمل بود. اول به طبقه ششم رفتیم تا کارهای پذیرش رو انجام بدیم.پرستار به دکترم خانم بقیهی تماس گرفت که من اومدم و بعد لباس اتاق عمل پوشیدم و پرستار ضربان قلب نوزاد و فشار خون من رو گرفت. بعد من و بقیه خانم هایی که برای زایمان اومده بودند را به یک اتاقی که 8تخت داشت هدایت کردند و اونجا برامون آنژیوکت و سرم و مسکن زدند و بعد از مدتی چادر های رنگی به ما دادند تا از طبقه 6 به 7 که اتاق عمل بود ، برویم. رفتم از خانوادم و مصطفی خداحافظی کردم.    این تصویر منو بابا یک ساعت قبل از بدنیا اومدن محمدطه جون هست. ی...
21 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهشت زندگی می باشد